شهید سرفراز سردارغلامحسین عارف

محل تولد: داراب
شهرستان: داراب
استان: فارس
 
نام پدر:
تحصیلات: فوق دیپلم
متولد: 1345/01/01

سوابق ورزشی:

کشتی
رشته ی ورزشی:
ورزشکار
عنوان ورزشی:
55
مدت فعالیت:
ورزشکار- مربی
درجه و رتبه ی تخصصی:

نوع آثار ورزشی باقیمانده:

0
تعداد مدال قهرمانی:
0
تعداد حکم قهرمان:
0
تعداد کاپ قهرمانی:
0
احکام قهرمانی در سطح شهرستان:
0
در سطح استان:
0
در سطح کشوری:
0
در سطح بین المللی:
0
در سطح ملی:

مشخصات ایثارگری:

24 به ماه
مدت حضور در جبهه
پاسدار رسمی
نوع عضویت:
شلمچه
محل شهادت:
1365/01/01
تاریخ شهادت:
 
 
مسولیت در جبهه:

وضعیت کنونی:

 
 
دفن شده
وضعیت پیکر شهید:
داراب
شهرستان:
فارس
استان:
گلزار شهدای داراب
نام گلزار:
روستا:
قطعه:
بلوک:
 
 
1361/02/28
تاریخ دفن:

وصیت نامه:

بخشی از وصیتنامه شهید: «... سخنی با فرصت طلب ها، ضد انقلاب ها و گروهک های چپ و راست و منافقین و ابر قدرت های شیطانی و کلیه کسانی که حتی بوی مخالفت با اسلام و خط امام از آنها به مَشام می رسد باید بدانید که شما دیگر عمرتان تمام است و این انقلاب بدست حضرت مهدی (عج) ختم می شود اما من خوشحالم که در برابر شما سازش نکردم و تسلیم نشدم و توصیه ها را نپذیرفتم و حتی به شما رحم نکردم و تنها رضای خدا در نظرم بود . به دوستان نزدیکم و هم فکر خودم هم بگویم که شما هم باید آماده شوید برای دفاع از اسلام و نجات قدس و برای جنگیدن در رکاب امام زمان (عج) که سرانجام این راه پیوستن به خداست و تذکر دهم که افراد ضدانقلاب و فرصت طلبان و ابلهان تحریک شده؛ چنانچه من شهید شوم شما را سرزنش خواهند کرد در این مورد صبر پیشه کنید که ان الله مع الصابرین در تمام امور حتماً فکرتان و عملتان و برخودتان و ... از اسلام فقاهتی گرفته شود انحراف چون دهانه زاویه است؛ ابتدا کم، سرانجام آن بی نهایت است . اما سفارشات آخرم: تاکید می کنم که امام عزیز را هنوز کسی به درستی نشناخته در این زمینه کار کنید و برایش دعا کنید. در برابر ناملایمات صبر انقلابی پیشه کنید و تسلیم زَر و زُور نشوید. با فئودال ها و سرمایه داران و گروهک های منحرف و خائنین تفاهم نکنید و آنها را از خود برانید برادران من در هیچ مورد نظرتان از شَرع اسلام پیش بینی نگیرد و خدای نکرده تابع هوا و هوس نشوید . خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ضمن این که به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گردانی، بدنم را تکه تکه شود که در صحرای محشر شرمنده نباشم به هر کس بدی کردم مرا حلال کند. در کفنم جمله ای که روی کفن حضرت سلمان نوشته شده بگذارید لباس را با آرم سپاه در قبر بگذارید.... » .
وصیتنامه شهید والامقام غلامحسین (حمید) عارف بسم الله الرحمن الرحیم حمد خدای بزرگ را که راه انسان شدن را به ما آموخت و ستایش بی حد ذات مقدسش که جنگ را برای سازندگی و تزکیه مردم و تطهیر محیط و آگاهی انسانها مقرر داشت. درود بر پیامبر راستین اسلام که راه هدایت بشر را گشود و به ما درس زندگی داد و بر جانشینش (علی و یازده فرزندانش)، مخصوصاً امام حسین(ع) که درس شهادت و ایثارگری را برای ما به یادگار گذاشت، که همیشه رهروان صدیق ایشان با الهام از خونهای پاک آنان، طغیانگران را به زانو درآوردند. و درود بر امام عزیز خمینی بت شکن، که بار دیگر کربلا را زنده کرد و سلام بر شهدای اسلام که خونشان اسلام را بیمه کرد و آن را حیات بخشید. هر مسلمان بر حسب وظیفه باید شش ماهی یک بار وصیت نامه خودش را بنویسد، که این تجلی اعتقاد به معاد است. اما این مسئله در عصر حاضر مدتش کوتاه گردیده، چرا که دانشگاهی باز شده که یکی از شرایط ثبت نام آن، نوشتن وصیت نامه است. به هر صورت اینجانب که می خواهم برای سومین بار، جهت دفاع از مکتب و حفاظت و حراست از سرزمین اسلامیمان به جبهه بروم. به سبب این که بر هر انسان واجب است تا از مرزهای اسلام دفاع کند و این نه حق هر مسلمان، بلکه حق هر موجود زنده ایست که وقتی به او تجاوز می شود بر حسب غریزه از خود دفاع کند، چه رسد به ما که انسانیم و مسلمان! قرآن کریم راه دفاع را با تمام ابعادش برای ما روشن نموده است. در هر صورت وصیت نامه بنده از اینجا شروع می شود. «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»[۱] در اینجا حرف از جهاد است و معامله با خدا، حرف از مال است و جان و ایثار است و عشق، حرف از جنگیدن در راه خدا و کشتن و کشته شدن است. حرف از رهایی از اسارتهاست و حرف از آزادی روح از قفس و حرف از لبیک گفتن به ندای، «هل من ناصر ینصرنی» امام خمینی، این حسین زمان. بنابراین، عرضه می دارم: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله و ….» ضمن اعلام قبول رهبریت و مرجعیت و ولایت امام خمینی و نایب بودن ایشان از طرف امام عصر(عج) و احترام و اعتقاد کامل به روحانیت در خط امام و همچنین قبول قانون اساسی که خونبهای شهیدان انقلاب اسلامی است و نیز قبول قوای سه گانه و تمام مراکز و ارگانهایی که در خدمت جمهوری اسلامی هستند، مطالبی را به شرح زیر می نگارم: بیش از ۱۳۰۰ سال است که مسلمانان جهان و شیعیان راستین پیرو علی(ع) پس از شهادت امام حسین(ع) به صورت عمومی و فراگیر قیامی خونین علیه مخالفین اسلام نداشته اند و یکی از درهای بهشت که باب جهاد است تقریباً بسته بود و شجاعت و فداکاری حماسه آفرینان کربلا کم کم حالت داستان به خود گرفته بود و همه باورشان شده بود، که اسلام فقط دین عبادت است و عده ای هم می گفتند حکومت اسلامی فقط از آن معصوم(ع) است و هیچ کس به مسئله حکومت فکر نمی کرد، که یک بار دیگر عاشورایی به وقوع بپیوندد و کربلایی حادث گردد که نتیجه اش برقراری حکومت اسلامی گردد. اما چون خداوند فرموده:«…إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ…»[۲]،مردم با الهام از این آیه شریفه، شجاعانه تصمیم به تغییر گرفته و ابتدا درون خودشان را اصلاح کرده و بعد به اصلاح جامعه پرداختند و انقلاب کردند. انقلابی که پرچمدار آن از سلاله پاک رسول خدا(ص) و از فرزندان زهرای مرضیه(س)، از ادامه دهندگان راه حسین(ع) است. یک بار دیگر درب جهاد را به روی مشتاقان بهشت، که خدا به آنها لطفی فرموده، گشود و پس از تشکیل حکومت اسلامی، همانند زمان پیامبر(ص) و علی(ع) خداوند برای تزکیه و آزمایش مسلمانان و نمودار معجزات و عملی شدن آیات کریمه اش و برای صدور انقلاب به نقاط دور دست جهان، بر امت اسلامی ما جنگ را مقرر داشت که در این جنگ نعمتهای بسیار نهفته است، که سراسر درس و آزمایش و عاملی است برای استوار شدن اعتقادات و همچنین ارشاد و اصلاح جوانان و دگرگونی افکار پوسیده و تطهیر سرزمینهایی که روزی فساد و عیاشی در آن به اوج رسیده بود و این سرزمین امروز تربت پاک رهروان حسین(ع) شده است. و این بنده ناقابل نیز، مانند مسلمان دلسوخته ای برای حفظ انقلاب، از لحظه شروع جنگ در این فکر بودم که چگونه می توانم از این باغ گلی بچینم و از نعمتهای الهی بهره مند گردم. تا این که خداوند نظر لطف فرمود و کعبه مقصود را زیارت کردم و در آنجا با چشم خود معجزات الهی را دیدم و امدادهای غیبی را مطابق آیات قرآن با صحنه های عملی مشاهده کردم و اکنون برای سومین بار عازم جبهه هستم. در پیشگاه خداوند شرمسارم که نتوانستم تا کنون برای جمهوری اسلامی خدمتی کنم. امیدوارم که خداوند مرا عفو نماید. اما حقیقتی که باید بگویم این است که این پیکرهای شرک و بدنهایی که هوای نفسانی مانند خوره آزارش می دهد، فقط خون است که می تواند تطهیرش دهد، و چه خوب می دهد! در این راه عزیزان ما یکی پس از دیگری خدایشان را ملاقات می کنند و ثابت می کنند که پاک هستند و خالص و شایستگی معامله با خداوند را دارند و چه معامله ای از این بهتر که خون بدهی و خونبهایت خدا باشد، تا از آتش دوزخ رهایی یابی و فشار قبر نداشته باشی و در بهشت و در نعمتهای الهی غوطه ور باشی و همچنین با رسول الله(ص) و ائمه اطهار(ع) باشی و خداوند از سر تقصیراتت بگذرد و بتوانی دیگران را شفاعت کنی و نزد پروردگارت روزی بخوری. مگر این مقام را جز راه شهادت می توانی کسب کنی؟! ولی مرگ معمول را چه کسی می تواند مجازاتش را تحمل کند، در حالی که در عالم دیگر و در صف محشر برای هر خلاف باید سالها معطل بمانی. پس باید تا فرصت از دست نرفته، استفاده کنیم. اما این راه هم بگویم که در پشت جبهه هم می توان به چنین موهبتی رسید، به شرط این که راهت خدایی باشد.

زندگی نامه:

زندگی نامه شهید عارف در در یک سفر کربلا، از خداوند می خواهد که فرزندی به او عطا کند تا غلام اربابش باشد پس از گذشت یک سال در روز مولود کعبه خداوند پسري به او عطا کرد که نامش را  غلامِ حسين گذاشتند و پس از گذشت سالها سرانجام مولا غلام خویش را پذيرفت و در روز شهادت مولایمان علی(ع) به دیدار معبود شتافت. شهيد حميد ( غلامحسين ) عارف در یکم خرداد ماه  1336 مصادف با 13 رجب ، ميلاد حضرت علي ( ع ) در داراب دیده به جهان گشود . پس ازسپری دوران طفوليت  ، در هفت سالگي قدم به مدرسه گذاشت. و دوران تحصیلات را با موفقیت سپری کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و در سال 1355 در دانشسراي شيراز پذيرفته شد  .  با شروع انقلاب اسلامي به خيل امت حزب الله پيوست و  عليه رژيم ستم شاهي به مبارزه برخاست . با تمام شدن دانشسرا به زادگاهش بازگشت و با همکاری دوستانش هسته مقاومت را تشکيل داد.  پس از چندی شغل معلمی در روستاهای ( خسويه و ميانده ) را برگزید. پس از يکسال به تقاضای دوستانش به جهاد سازندگي رفت و مسئوليت اين نهاد را بر عهده گرفت. هنوز شش ماهي از خدمتش نگذشته بود که قدم به سپاه پاسداران گذاشت و به فرماندهي عمليات اين ارگان انقلابي منصوب شد . پس از گذر چند ماه از سوي شوراي شهر ( با حفظ سمت ) شهردار داراب شد .  با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه اعزام شد.مدتی را در جبهه دوش به دوش رزمندگان جنگید و در یک عملیات زخمي شد و به داراب بازگشت . در زمان بهبودیش در سپاه خدمت خود را ادامه داد براي بار دوم در 17 شهريور ماه 60 به جبهه عزيمت کرد که اين بار نيز مجروح شد و پس از بهبودي به داراب بازگشت و چون وضع شهر را مناسب خدمت نديد به بوشهر رفت و فرماندهي عمليات سپاه آن خطه از ميهن اسلامي را به عهده گرفت . حميد در کنار واجبات به مستحبات هم عمل می کرد او فرمانده شايسته گردان و بسيار شجاع بود . فردی زاهد و به جرات مي توان گفت نماز شب را در جبهه ها مي خواند و قطع نمي شد.

تصاویر:

فیلم و صوت:

خاطرات:

روایت شهادت مظلومانه «حمید عارف» است به زبان سردار «محمدجعفر اسدی» فرمانده وقت  «تیپ ۳۳ المهدی(عج) من فرماندهی «تیپ ۳۳ المهدی» را قبل از آغاز مرحله دوم «عملیات رمضان» تحویل گرفتم و سریع، نیروها را مهیای شرکت در عملیات کردم. اغلب فرمانده گردان‌های ما کادر ثابت جنگ نبودند و از هر شهری که نیرو آمده بود، فرمانده گردانش هم با او بود. اگرچه این وضع، زیاد دوام نیاورد و دو-سه ماهه، سازمان گردان‌های تیپ المهدی کامل شد زمان حمله فرارسیده بود و کم‌کم داشتیم آماده می‌شدیم برای حرکت به خطوط مقدم که دیدم یک نفر کنار کارون، تکیه داده به دیواری از خانه‌های خشتی نزدیک رود و به نظر می‌رسد غمگین و ناراحت است. نزدیک که شدم، حال و احوال کردم. - بد نیستم. ارادت دارم برادر اسد! - شما رو نمی شناسم. اسم شریفتون؟ ۔ عارفم. حمید عارف. - آهان! حمید عارف، فرمانده گردان ۹۹۰، شمایید؟ - ها! کمی خودش را جمع‌وجور کرد و چهره‌اش باز شد، اما معلوم بود زیاد دل و دماغ ندارد. من هم انگار که احساس تکلیف کرده باشم سر صحبت را باز کردم. مثلا فرمانده گردانمان بود و شب باید تعداد زیادی نیرو را هدایت می‌کرد. خیلی زود به حرف آمد. نگو منتظر بود، سنگ صبوری پیدا کند تا سفره دلش را باز کند. از گرفتاری‌های زندگی گفت و نامرادی آدم‌هایی که در گیرودار مباحث سیاسی و گروه‌بازی‌ها به او تهمت‌هایی زده‌اند. آدم جاافتاده و وزینی بود. اسم کسی را نیاورد. خیلی هم شمرده و آرام حرف می‌زد. از شخصیتش خوشم آمد. گفتم بعد از عملیات پیش ما بماند. خندید و گفت: «خدا باید قبول کنه. اگه امشب زنده موندم، آرزومه.» صبح عملیات، هوا هنوز تاریک بود که «سعید بهادری»، یکی از معاونین تیپ، در حالی که پوشیده از خاک بود آمد دنبالم. گفتم: «سعید آقا توی خاک غلت زدی!» خندید که نه بابا، تایر موتور رفت روی چیزی و پرتاب شدم. مقاومت سخت عراقی‌ها، عملیات را ناکام گذاشته بود و ما با سعید داشتیم تلاش می‌کردیم بچه‌ها را هدایت کنیم تا برگردند به مواضع خودشان. منطقه که آرام گرفت، شهدا و مجروحان را منتقل کردیم عقب. بقیه هم یکی‌یکی آمدند و تسویه گرفتند، رفتند شهرشان، اما خبری از «حمید عارف» نشد. نه در لیست شهدا بود و نه مجروحان. دو نفر را فرستادم سراغ سردخانه‌ها و بیمارستان‌ها. هیچ‌چیز عایدمان نشد. اندک‌اندک شایعات در شهر «داراب» و تیپ المهدی جان گرفت و هرکسی برای حمید عارف حرفی درآورد. حرف‌ها از فرار از جنگ و اسارت شروع شد تا رسید به بدگویی بدخواهان حمید که همه جا شایع کردند او پناهنده شده به عراق! موزه شده بود که خبر دادند، جنازه اش، پشت معمای حمید، ۳۵ روزه شده بود که خبر دادند، جنازه‌اش، پشت تپه‌ای پیدا شده. وقتی رسیدیم و جنازه را دیدیم، ناله سعید بلند شد و زد توی سر خودش که وای چه غلطی کردم...! پیکر شهید عارف همان مانعی بود که ۳۵ روز پیش، سد راه موتور سعید شده و پرتش کرده بود روی زمین. سعید در تاریکی نفهمیده بود و پیکر را پشت تپه انداخته بود. البته مقصر هم نبود. جنازه‌ای که فقط یک کتف و سر باشد و وزنی سه-چهار کیلویی داشته باشد، معلوم است که در آن تاریکی، هیچ‌کس فکر نمی کند جنازه یک آدم باشد. سعید بدجوری احساس گناه می‌کرد و تا چند روز حال طبیعی نداشت. تکه بدن شهید را که دیدم، یادم افتاد به آن شب و درددل‌هایش؛ به آن لحظاتی که از خیلی‌ها ناراحت بود اما از هیچ‌کس نامی نبرد! خبر پیدا شدن پیکر عارف که به داراب رسید، شایعات خاموش شد. شنیدم که شایعه‌سازان، خجالت زده شده‌اند و آن‌ها که حرف‌ها را این‌جا و آن‌جا با آب و تاب نقل می‌کردند چند روزی خودشان را مخفی کرده‌اند! کم‌کم کشف راز شد که حمید همان شب که با نیروهای گردانش، سوار کامیون به سمت خط حرکت می‌کند، می‌رود روی تاج ماشین می‌نشیند. نزدیکی‌های خط، گلوله تانک، مستقیم به او می‌خورد و در تاریکی شب هیچ‌کس متوجه نمی‌شود. همه تصور می‌کنند گلوله به کسی نخورده و خود به خود توی هوا منفجر شده. همان روزهای اول هم راننده کامیون و بعضی بچه‌ها می‌گفتند که حمید با ما سوار ماشین شد اما پیاده شدنش را ندیدیم. حرفی که هیچ‌کس باور نکرد تا شایعه سازان در شهر داراب، آسوده کارشان را بکنند. آن‌چه درباره حمید، هنوز گفتنی است، این‌که باقی‌مانده جنازه‌اش در طول این ۳۵ روز و در اوج گرما و رطوبت هوا، آسیبی ندیده بود و صورتش سالم مانده بود. گواه سخنم، عکس همان دست و سر است که بعد از سال ها، هنوز زینت قابی است که سینه دیوار اتاق محل کارم نصب شده است! چهلمین روز شهادتش، جنازه حمید عارف روی دست‌های  فراوان دارابی‌ها به سوی گلزار شهدا حمل شد؛ در حالی در فرازی از وصیت نامه‌اش که در همان مراسم، جگر همه را آتش زد، آمده بود: «خدایا! من خجالت می‌کشم که در قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. پروردگارا! از تو می خواهم در هر زمان صلاح دانستی شهید شوم، به تمام مقربانت قسمت می دهم، که مرگ در رختخواب نصیبم نکنی و اگر شهادت نصیبم شد، بدنم تکه تکه شود که شرمنده نباشم.»

 

کلیه ی حقوق این وب سایت برای بسیج ورزشکاران کشور محفوظ است